بدون عنوان
سلام به همه.امروز اومدم از شیطونی های گل پسرم بنویسم.الان دو ماه ٢٢ روز از تولدش میگذره و هر روز شیرین تر از دیروزش میشه .الهی فداش بشم انقدر خوشمزه بازی در میاره از خودش.دیشب بعد از مدتی که تو تختش نزاشته بودمش تصمیم گرفتم بذارم تو تختش بخوابه.همین که داشتم حاظرش میکردم باهاش حرف میزدم و میگفتم که امشب تنهایی تو تختت بخواب باشه پسرم اونم با چشماش پلک میزد و میگفت باشه.از تعجب دهنمون باز مونده بود .یعنی همینقدر متوجه میشن .بعضی وقت ها از این کاراش میترسم اخه انگار که خیلی میفهمه.یا اینکه وقتی بقل باباشه تا منو میبینه گریه الکی میکنه تا بقلش کنم.وقتی هم دعواش میکنم میفهمه و گریه رو شروع میکنه الهی قربونه لبای اویزونت برم که شبیه خشایار ...
نویسنده :
mamany
18:16